-
22
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 03:35
ساعت سه نیمه شب است. هنوز هیچ چیز نشده فردا رسیده است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 14:26
هی داد می زد و نمی فهمیدیم چه می گوید. آن یکی رفت و من ماندم. دراز به دراز افتاده بودم و گوش می دادم و مرد هی داد می زد که مگر چه کرده است؟ مگر او چه کرده است؟ خدایا، مگر او چه کرده است... آن یکی هم رفته بود و این اولین شب بود. چشم برهم نگذاشتم تا هوا روشن شد و فریاد خاموش. آن یکی هم که رفته بود.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 02:20
می خواهم فرار کنم... می خواهم همه چیز و همه کس را له کنم زیر پاهای پت و پهنم (این کار را خواهم کرد)... گفتم؟ خواب دیدم کنار پنجره ایستادم... طرف هم بود... پشتم ایستاده بود... فضا می خواست جور دیگه ای بشه... که زد و باد اومد و من پرت شدم پایین و سقوط کردم... رفتم و رفتم... سرعتم انقدر زیاد که دستهام محکم می کوبید تو...
-
table rase
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 02:53
وقتی ادعای نوشتنمان می شود فرامتن هیچ ربطی به من و تو ندارد... فراموشی اما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1391 23:32
- مگه تو نمی گفتی آدم حق داره فرار کنه؟ همین تو! بله خودت! - کی؟ من؟ چی؟ کی گفتم.... پ.ن: نه هنوزم که هنوزه گیج می زنی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 20:34
حالا تو هی قطعنامه صادر کن، کو گوش شنوا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 22:34
توفان. برگ های آشفته در تاریکی پشت پنجره...... ....شلوغم این روزها. پر از صدا. خیابان. اتوبوس. آدم ها. شلوغم. شلوغ. پیدا اما نمی کنم خودم را در این آشوب....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 11:51
صدایی به من می گوید بگذر، بگذر، بگذر می خواهم وقتی مردم بر گورم بنویسند: اینجا م.ز. خفته است راوی ... [هنوز نمی دانم] من هنوز هم می خواهم دنیا را فتح کنم. صدایی به من می گوید بگذر، بگذر، بگذر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 12:18
نه٬ من از عموهایت سخن نمی گویم... از خاله هایت می گویم... از ولگا.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 16:47
به یاد یکی از حروف الفبا افتادم که می گفت هوس آزادی در سر دارد چنان که جرعه ای آب.... آزادی سرودهای دهه های خاک گرفته، آزادی یی که ایمان بخش جدایی ناپذیرش است... ایمانی که کاش می بود و نیست... ایمان به تداوم، به زمان، به مرگ برای زیستن، به ادامه....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 18:52
ب ودن بیش از مرگ هراسناک است. کاش نمی بودم یا وجودم در چهار دیواری سیمانی محبوس می شد تا خیالم این گونه با وجودم بازی نتواند کند. چهار دیوار سیمانی آن قدر عینی که خیالم را محبوس کند به نه فراتر از آن چهار دیواری. از اراده ی خودم می ترسم مردوک، نه که می ترسم... "امکان" بیچاره ام می کند و واقعیت ولنگار است.
-
Get to know yourself
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 23:29
روزی سه بار توی آینه نگاه کن و با صدای بلند بگو "تو هیچ خری نیستی!"
-
تکه ای از یک نامه ی گم شده
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 22:14
خیالی نیست ملوین... اینجا هیچ کس حال نداره کاری به کار کسی داشته باشه... تو هم که من رو می شناسی از اون آدم هایی نیستم که بخواهم الکی کسی رو قانع بکنم... پس هر وقت خواستی وسایلت رو جمع کن و بیا اینجا... می دونی که ما هم مثل خودت، همه لب و لوچه مون آویزونه... ببخشید اگر سه نقطه ها کلافه ات می کنه... دست خودم نیست...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 دیماه سال 1390 14:08
Oh why was I born with a different face Why was I not born like the rest of my race When I look each one starts When I speak, I offend Then I'm silent and passive and lose every friend William Blake
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 15:03
کسالت تا مغز استخوان هایم رخنه کرده است. روزها آفتابی و شب ها سرد و خشک. نه قطارها و نه ریل ها، هیچ کدام معجزتی نکردند. باید اتفاقی بیافتد. باید چیزی بزرگ، چیزی عزیز خراب شود تا رستگار شوم. دلم می خواست روزهای سکوت و کار باشد و شب های خستگی. روزهای سکوت و سردرگمی است و شب ها... حتی نه خستگی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 04:04
امشب داشتم نوشته هام رو همینطور زیر و رو می کردم. بعضی ها رو یادم نمی یومد کی نوشتم. بعضی هاش خیلی خصوصی بود و با شرم فراوان و از سر ناچاری نوشته شده بود. سعی کرده بودم با استعاره خود سانسوریم رو دور بزنم. این نوشته ها از همه صادقانه تر بودند و انقدر روم تاثیر گذاشت که انگار کس دیگه ای اون ها رو نوشته باشه. چون آدم...
-
قال کیدو...
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 23:14
به هیچ رو نباید خودآگاهی را از دست داد، حتی به بهانه ی استراحت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 20:59
نبرد ملافه های آشفته بود و صدای یک مرثیه. خوب که فکر می کنم٬ می بینم همه چیز را خاک گرفته است. اتاق های تو در توی بی اثاث مان در رخوتی کدر فرو رفته اند. ما به هیئت مجسمه هایی چوبی رو در روی هم نشسته ایم. انگار سالهاست به نفرین نیمه خدایان خشک شده ایم. در رویای من٬ ما٬ دو نفر آدمک چوبی٬ از همه جا بی خبر ٬ میان ملافه...
-
زمستان
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 07:59
دو روز است یک بند برف می آید. صبح است حالا که می نویسم. برف ریز می آید. سرما تو را به یادم می آورد و برف. من گم شده ام میان افعال بی قاعده٬ تو میان آواهای تک هجایی بی معنا.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آبانماه سال 1390 22:48
خانه مرداب بزرگی است. نمی خواهم دیگر گندابش را روی پوستم. نمی خواهم در دور باطل و خیالپردازی های عبث اش هوشیاری ام را از دست بدهم. باید کار کنم. نمی توانم دیگر دیوانه باشم. باید کار کنم. باید خستگی اش لهم کند. باید فرسودگی اش رستگارم کند. نمی توانم دیوانه بمانم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مهرماه سال 1390 14:33
چه جور بود که مرغان دریایی هرچه بلند تر جیغ می کشیدند٬ صدای تو هنوز به من می رسید؟ مرد جوان یک ساعت می شد که مسیر کوتاهی را به موازات دریا روی ساحل می پیمود و باز می گشت. هوا ابری بود. باد می وزید. باد موهای مرد جوان را ریخته بود توی صورتش. دست در جیب های کت قهوه ای گل و گشادش فرو برده بود و عجولانه به این سو و آن سو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 01:09
من مفلوک. لباس هایم خالی از من. با دوستم به پارکی رفتیم. من در لباس هایم گم بودم. فوتبال دستی با غریبه ها. ما می بریم. من در روسری ام و لباس هایم پیدا می شوم. چقدر خوب است این دوستم. حرف هایم را می شنود و از یاد می برد. از یاد می برم. چقدر خوب است این دوستم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 11:56
داروی سفید کننده ی تصاویر ذهنی چنته وایتکس قول می دهم دیگر کار بدی نکنم. سکوت اتاق و خیابان و صفحه های سفید را. قول می دهم سکوت را رعایت کنم. از این به بعد. بله همش از این به بعد.
-
تجاوز
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 08:58
من تمایل عجیبی دارم شبیه خواب هایم بشوم و در این راه کارهای عجیبی می کنم که فقط با منطق خواب جور در می آید. روز و شب هایم قاطی می شود. بختک ام بر می گردد از سنگینی تن یک آدم مرده ی دیگر. آدمی که من کشته ام. آدم هایی که من می کشم و شب ها باید سنگینی وزن همه شان را روی سینه ام تحمل کنم. من تمایل عجیبی دارم برای تبدیل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 12:21
اینا رو یکی می گفت که تو نوار گیر کرده بود....
-
می خوای عکس یه قاتلو ببینی؟
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 22:58
اشکال از کجاست؟ شاید باید دوباره موهایم را قیچی کنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 21:57
اشکالی نداره....
-
این روز از آن توست، 24 ساعت فلان فلان شده برای دویدن و نرسیدن
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 12:52
این روزها... نه این شب ها خواب زیاد می بینم. چند ماه است یک جور احساس ترس که اول حضورش را خیلی نمی فهمیدم مثل خوره شاید افتاده به جانم یا شاید مثلا دارد ریشه می دواند. احساس نا امنی. اول بختک بود بعد آن خواب هایی که یک عده تک تیرانداز دارند بیرون آدم ها را تصادفی بی هیچ دلیلی می کشند. از آن خواب هایی که ما توی خانه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 22:20
سین٬ همدم چرندترین افکار من و مهجورترین خیالات من. می دونم این خیلی سوبژکتیوه. محدودیت نداریم ولی. کلمات از ذهنم می پرند. به کسی نگویید ولی امروز به پارکی رفتم که من را زیر و رو کرد٬ عین یک پر در هوا و به یادم آورد روزگار نه-چیزی را. پارک کوچک و دنج که سه طرفش رو دیوار گرفته بود. چیزهای سیالی را در من زنده کرد. از آن...
-
خواب
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 14:05
خوابی که دیدم دیشب چیزی بود شاید به نحسی همه خواب هایی که تازگی می بینم. خواب دیشب آمیزه ای بود از میل٬ فالوس٬ قتل آدمی که معلوم نبود کیست و من حتی جسدش را ندیدم درحالی که یا خودم یا ش. او را کشته بودیم و فقط خون او مانده بود کف حمام و روی لباس زیرهای سفیدی که هر چه می شستیم پاک نمی شد قرمزی شان و خانه ای که معلوم...