چه جور بود که مرغان دریایی هرچه بلند تر جیغ می کشیدند٬ صدای تو هنوز به من می رسید؟


مرد جوان یک ساعت می شد که مسیر کوتاهی را به موازات دریا روی ساحل می پیمود و باز می گشت. هوا ابری بود. باد می وزید. باد موهای مرد جوان را ریخته بود توی صورتش. دست در جیب های کت قهوه ای گل و گشادش فرو برده بود و عجولانه به این سو و آن سو قدم می زد. دختر جوان اما سر جایش ایستاده بود. رو به دریا داشت. باد موهایش را برآشفته بود. لبانش زیر طره ای از موهای قهوه ایش پنهان بود. دامن بلند تیره اش در باد تکان می خورد. بی حرکت به دریا نگاه می کرد و کمتر توجهی به مرد جوان که حالا سرعتش بیشتر شده بود و هر چند ثانیه یک بار از جلوی او رد می شد٬ نشان می داد. آفتاب تیز از گوشه ی ابری بیرون زده بود و نورش هی پرزور تر می شد. باد شدت گرفت. ناگهان دسته ای از مرغان دریایی قیه کشان از روی آب برخاستند. صدای جیغ و برهم خورد پرهایشان با نفیر باد در هم آمیخت. مرد جوان آنسو تر باز ایستاده بود و فریاد می کشید.




من مفلوک. لباس هایم خالی از من. با دوستم به پارکی رفتیم. من در لباس هایم گم بودم. فوتبال دستی با غریبه ها. ما می بریم. من در روسری ام و لباس هایم پیدا می شوم. چقدر خوب است این دوستم. حرف هایم را می شنود و از یاد می برد. از یاد می برم. چقدر خوب است این دوستم.

داروی سفید کننده ی تصاویر ذهنی 

چنته 

وایتکس 

قول می دهم دیگر کار بدی نکنم. 

سکوت اتاق و خیابان و صفحه های سفید را. قول می دهم سکوت را رعایت کنم. از این به بعد. بله همش از این به بعد.  

 

تجاوز


من تمایل عجیبی دارم شبیه خواب هایم بشوم و در این راه کارهای عجیبی می کنم که فقط با منطق خواب جور در می آید. روز و شب هایم قاطی می شود. بختک ام بر می گردد از سنگینی تن یک آدم مرده ی دیگر. آدمی که من کشته ام. آدم هایی که من می کشم و شب ها باید سنگینی وزن همه شان را روی سینه ام تحمل کنم. من تمایل عجیبی دارم برای تبدیل شدن به کابوس هایم.