چه جور بود که مرغان دریایی هرچه بلند تر جیغ می کشیدند٬ صدای تو هنوز به من می رسید؟


مرد جوان یک ساعت می شد که مسیر کوتاهی را به موازات دریا روی ساحل می پیمود و باز می گشت. هوا ابری بود. باد می وزید. باد موهای مرد جوان را ریخته بود توی صورتش. دست در جیب های کت قهوه ای گل و گشادش فرو برده بود و عجولانه به این سو و آن سو قدم می زد. دختر جوان اما سر جایش ایستاده بود. رو به دریا داشت. باد موهایش را برآشفته بود. لبانش زیر طره ای از موهای قهوه ایش پنهان بود. دامن بلند تیره اش در باد تکان می خورد. بی حرکت به دریا نگاه می کرد و کمتر توجهی به مرد جوان که حالا سرعتش بیشتر شده بود و هر چند ثانیه یک بار از جلوی او رد می شد٬ نشان می داد. آفتاب تیز از گوشه ی ابری بیرون زده بود و نورش هی پرزور تر می شد. باد شدت گرفت. ناگهان دسته ای از مرغان دریایی قیه کشان از روی آب برخاستند. صدای جیغ و برهم خورد پرهایشان با نفیر باد در هم آمیخت. مرد جوان آنسو تر باز ایستاده بود و فریاد می کشید.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد